تاراجونمتاراجونم، تا این لحظه: 16 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره

دخترم تارا

آرایشگر ناشی

               دیشب دخملی یهو زد به سرش رفت اتوی مو رو آورد و گفت مامان بیا موهای منو مثل موهای فرناز فرفری کن  منم عاشق آرایشگری معطل نکردم و دست به کار شدم  بعداز ده بیست دقیقه ای وقتی نتیجه کار رو نگاه کردم از خنده روده بر شدم .     آخه قیافه اش خیلی خنده دار شده بود نمیدونم آرایشگر ناشی بود یا موهای فر به دختری نمی اومد...        خودتون نظر بدین ایراد از من بود یا.....؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟     اینقد بهش خندیدم رفت بازشون کرد و شونه شون کشید ولی مگه صاف میشدند کار خودمو کرده بودم اینم ع...
28 تير 1391

هدیه های رها جون برای تارا

چند روز پیش دخترعمه ام به همراه آقاشون آقا میثم    بعداز پایان امتحانات ترمش اومد خونه باباش اینا.... وقتی تارا خانم خبردار شد آجی رها اومده فوراً گفت زنگ بزن ببین برام چی آورده      (تارا منتظرالهدیه هستش)   خلاصه فرداشبش شام درست کردم و با هم رفتیم پارک و دخملی هم هدیه هاشو گرفت خوشحال و خندون نیشش تا بناگوش باز شد .. محتویات بسته دریافتی: یه کیف کوچولو،  یه کتاب نقاشی ، یه پازل ، یه سی دی بازی کودکانه ) اینم عکساش:       ...
28 تير 1391

مسابقه لبخند یک فرشته

  این عکس هفتمین روز تولد تاراجونمه ، هفت روز سخت و زجر آور رو من و دخملی تو بیمارستان گذرونیدم آخه تارای ما فاویسم داشت و به همین خاطر زردیش پایین نمی اومد . واااااااااااای که چقد سخت گذشت !!! این عکس همون لحظه ای است که بالاخره مرخص شدی و وقتی خاله مرضیه میخواست ازت عکس بگیره این لبخند زیبا رو بر روی غنچه لبانت نشاندی عزیزم . (یک دنیا آرامش در این لبخند برای من نهفته است.) ...
27 تير 1391

پرنسس تارا

  عزیزم جدیدا عاشق لباس پرنسسی شده ای  و از من یه لباس پرنسسی خیلی پف میخوای که روی زمین کشیده بشه با تاج و بقیه مخلفات  منم قول دادم که برای تولد یه خوشگلشو برات بدوزم   حالا این عکسای فتو شاپی رو که شاهکاره مامانه ببین تا بعد...       ...
9 تير 1391

تارا در پارک نفت

دختر گلم حک شده ای در من            چون ردپای دندانی بر شقیقه ی سیبی سرخ ا مروز از صبح منتظری  چون قراره خانواده عمو غلامرضا بیان خونمون و چندروزی بمونن از دیروز همه اش میپرسی کی جمعه میشه که فرناز و مهسا بیان خونمون؟ دیشب هم عمه گلستان زنگ زد و گفت تارا رو آماده کن بیایم ببریمتون پارک ، خانواده عمو جعفر(عموی من) هم باهاشون بودند . من گفتم شام با من  خلاصه ساندویچهامونو درست کردیم و منتظر نشستیم .تو که خیلی ذوق داشتی سریع رفتی و لباساتو پوشیدی و آماده شدی هرچه گفتم دخملی حالا زوده فایده نداشت . ساعت 10 رفتیم و حسابی بازی کردی و حدودای ساعت 12 هم برگشتیم .   ...
9 تير 1391

عکسهای تارا در عروسی دایی سجاد

اینجا خونه خاله مرضیه تارا جونم لباسشوپوشیده رز لب صورتی هم که عشقشه زده و محیای رفتن   دخملی یه بار همراه عروس از پله ها پایین میاد دوباره با ژست عروس خانوما لباسشو از دو طرف گرفته و به تنهایی پایین میاد     اینجا هم که عسل مامان در حال رقص محلیه   خلاصه شب عروسی به تارا خانم خیییللللللللللللی خوش گذشت از ساعتی که وارد تالار شدیم تا موقعی که میخواستیم بریم همه اش با نسترن دختر دایی داوود در حال رقص و بازی بود.     اینم که شاه داماد سجاد آقا است. انشاءالله سالهای سال در کنار همسرش به خوبی و خوشی خوشبخت زندگی کنند. ...
16 خرداد 1391

تاراعكاس ميشود

ژست عكاس مامان رو مي بينيد!!!   اين سه تا عكس رو باگوشي من از گلهاي باغچه مون تو حياط گرفته اينم جايزه از طرف من به تو عكاس كوچولوي خودم( دقيقاً ست كاملي از وسايلي كه خيييييييييييييلللللللللي دوست داري) ...
2 ارديبهشت 1391

بفرمایید شام

اینم عکسی از دونر کباب مرغ ترکی ( با لوبیاپلو )با استفاده از دستور آشپزی مامان حنا جون توصیه میکنم این غذا رو درست کنید حتماً خوشتون میاد تارای من که به ندرت گوشت میخوره اون روز چند تکه خورد و خوشش اومد. دست مامان کدبانوی حنا خانم درد نکنه ...
27 فروردين 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترم تارا می باشد