دختر عموها رفتن....
امروز فرناز و مهسا رفتن خونشون ...
باز تنها شدیم ، یه هفته ای سرمون گرم بود خوش بودیم .... تارا با فرناز و مهسا منم با زن عمو زهرا که مثل خواهرم دوستش دارم روزای خوبی داشتیم .... بازار میرفتیم پارک میرفتیم درددل میکردیم و.....
حیف زود تموم شد و رفتن خونشون
این دم غروبی چقدر هوای خونه سنگینه ، عزیزان هنوز نرفته دلمون بدجوری براتون تنگ شده
هوای یه مسافرت کوچولو زده به سرمون شاید یکی از همین روزا من و دخملی با بابا شفیعی (بابای خودم) بزنیم بیرون و یه آب و هوایی عوض کنیم ...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی