دختر عموها رفتن....
امروز فرناز و مهسا رفتن خونشون ... باز تنها شدیم ، یه هفته ای سرمون گرم بود خوش بودیم .... تارا با فرناز و مهسا منم با زن عمو زهرا که مثل خواهرم دوستش دارم روزای خوبی داشتیم .... بازار میرفتیم پارک میرفتیم درددل میکردیم و..... حیف زود تموم شد و رفتن خونشون این دم غروبی چقدر هوای خونه سنگینه ، عزیزان هنوز نرفته دلمون بدجوری براتون تنگ شده هوای یه مسافرت کوچولو زده به سرمون شاید یکی از همین روزا من و دخملی با بابا شفیعی (بابای خودم) بزنیم بیرون و یه آب و هوایی عوض کنیم ... ...
نویسنده :
رویا
21:13