تارا و این چند روز
طی چند روز گذشته یه خونی تکونی داشتیم در حد تیم ملی چهارگوشه خونه رو من و بابایی گرفتیم و تکوندیم.
تارا خانوم هم این بین یه دل سیر آب بازی کرد. سه چهار باری تعویض لباس نمود و یکی دوباری هم سر خورد و افتاد. خلاصه هنگامی که آمپر تمیزی خونه فول شد ومخزن انرژی ما به صفر رسید و خسته و کوفته ولو شدیم یه گوشه ای تازه خانوم خانوما بازیش گرفته بود و میگفت بیان فوتبال بازی کنیم ...قایم موشک ...خاله بازی ....
فرداش دخملی رو بردیم خونه عمه و اینقد باامین و یاسین بازی و ورجه وورجه و شیطنت کرد که وقتی رسیدیم خونه یه گوشه دراز کشید و گفت: آخخخخییییی چقد خسته شدم
موقع برگشتن سرراهمون هم فشفشه و وسایل مخصوص آتش بازی چهارشنبه سوری رو خریدم (البته از نوع بی خطرش) .الان هم منتظره شب بشه تا بتونه گلوله های رنگیشو بفرسته تو هوا
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی