تجربه کاری عسل خانوم
فرشته کوچولوی مامان قربونت برم که اینقدر حرفهای منو میفهمی و درک و شعورت بالاست.
تارا عاشق روز جمعه است که مامان خونه است و سرکار نمیره،همیشه می پرسه کی جمعه میشه؟ بعد هم میگه مامان، خوب توسرکار نرو بابایی که میره بسه منم جوابشو میدم که :عسلم من میرم کارمیکنم پول درمیارم تا توهرچی خواستی برات بخرم. دخترم خیلی هم دوست داشت یه بار بامن بیاد تو محل کارم.
برای اینکه باکار ومحل کارم آشنا بشه و تجربه جدیدی کسب کنه یه شب بهش گفتم فردا می برمت سرکار، نمیدونین چه ذوقی کرد .تارایی که تا لنگ ظهر میخوابید صبح زود که صداش کردم سریع بیدارشد راست نشست تو تختش و گفت آخ جون مامان دوست دارم. لباساشو پوشوندم و با خودم بردمش به محض اینکه وارد محوطه شدیم نگاهی به ساختمان محل کارم انداخت و گفت وااااای مامانی چه سرکار بلندی دارین!!!!
وارد اتاقم که شدیم با لذت و کنجکاوی همه چیزو ورانداز میکرد. بعدش هم نشست روی صندلی من شروع کرد به قول خودش باکامپیوتر کارکردن ، گفت امروز من کارمیکنم تو بشین اونور یه مدتی مثل تایپیستهای حرفه ای انگشتای کوچولوشو روی صفحه کلید حرکت داد و چندباری هم تلفن صحبت می کرد. بعد از مدتی که کنجکاویش فرو نشست دیدم داره با پرینتر ورمی ره پرسیدم چیکارش داری؟ گفت کارامو کردم حالا میخوام پول دربیارم ، مامان از تو این پول درمیارین شما؟؟؟
خلاصه اون روز خیییلللی بهش خوش گذشت. به قول خودش مامان واقعاً کیف کردم. به خونه که رسیدیم تامن ناهارو آماده میکردم دیدم افتاده و خوابش برده ،قربون اون صورت ماهش برم تارایی که روزی ٥/١ میخوابید اون روز ٤ ساعت خوابید!!!
اينم از عكسي كه در محل كار مامان گرفتي