تاراجونمتاراجونم، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

دخترم تارا

مسافرت

1390/8/30 14:04
نویسنده : رویا
388 بازدید
اشتراک گذاری

روز ٢٣ آبان من و تارا بارو بندیلو بستیم و راهی خونه بابام اینا شدیم. دو روز اول خونه خواهرم ماندیم که به تارا خیلی خوش می گذشت .مدام در حال بدو بدو و بازی با اشکان و الناز بچه های خاله اش بود انگار از قفس آزاد شده بود، وقتی همراه با اشکان باصدای بلند جیغ و داد می کرد چون عادت نداشت گلوش می گرفت و به سرفه می افتاد.

چهارشنبه شب هم همگی با هم رفتیم خونه بابام اینا، اونجا هم که فرید و پارمیس(بچه های دایی جواد) اضافه شدند وبله دیگه خونه رو گذاشتن رو سرشونساکتniniweblog.com

روز جمعه  با هم رفته بودیم زیارت امامزاده که توی یک منطقه کوهستانی بود و هوا سرد بود تارا گفت سردمه شال و کلاهشو پوشید بعد از چند دقیقه گفت این چه جایی بود که دایی وحید منو آورد چشام یخ زدهخنده

niniweblog.com

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترم تارا می باشد