تارا در پارک نفت
دختر گلم حک شده ای در من چون ردپای دندانی بر شقیقه ی سیبی سرخ ا مروز از صبح منتظری چون قراره خانواده عمو غلامرضا بیان خونمون و چندروزی بمونن از دیروز همه اش میپرسی کی جمعه میشه که فرناز و مهسا بیان خونمون؟ دیشب هم عمه گلستان زنگ زد و گفت تارا رو آماده کن بیایم ببریمتون پارک ، خانواده عمو جعفر(عموی من) هم باهاشون بودند . من گفتم شام با من خلاصه ساندویچهامونو درست کردیم و منتظر نشستیم .تو که خیلی ذوق داشتی سریع رفتی و لباساتو پوشیدی و آماده شدی هرچه گفتم دخملی حالا زوده فایده نداشت . ساعت 10 رفتیم و حسابی بازی کردی و حدودای ساعت 12 هم برگشتیم . ...